واقعا ما آدما،خیلی عجیبیم زود به شرایط جدید عادت می‌کنیم و حتی اگر سخت باشه،ادامه میدیم امشب به خاطر یه کلاس کاری که دور از خونه بود، برای اولین بار بدون پسرم خوابیدم و با اینکه فکر میکردم راحت بخوابم ولی با فکر زیاد بهش و عادت اینکه شبا یه چهار بار بیدار میشم،از خواب میپریدم به اضافه مشکل بزرگ شیر! که مادر هر جا باشه،باید غذای مخصوص نی نی رو حمل کنه.دیشب به بابای مهربونش زنگ زدم که تمام روز رو مراقب آقا پسرمون بود و دیدم که با اینکه ساعت دوازده شبه خیلی خستست و‌ نخوابیده.باهاش حرف زدم فقط منو نگاه کرد اما اصلا نخندید یه چیزایی ام زمزمه میکرد عشق کوچولوم. همینطور که با بابایی داشتم حرف میزدم یه دفعه دیدم چشاشو بست عشقکم. انگار همینطور هم آروم شد. وفور لحظه ها رو می‌شمارم که دوباره عشق کوچیدند تو بغل بگیرم. چقدر سخته این جدایی.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ایران موزیک ملل سنگ|تولید انواع سنگ ساختمانی و نما خاندان حسین مردی مجله مهتاب Amber ساحل خشکیده انتظار نمایندگی کولر گازی گری در رشت سنجش از دور و سیستم اطلاعات جغرافیایی مازندران.اکتم درمان فوبیا و وسواس و اختلال روان