زندگی یک زوج ایرانی آلمانی



  1. زندگی با کودک نوپا برعکس نظر خیلیا که میگن سخته،خیلی خیلی قشنگه،اینقدر بچه توی این سن شیرینه و هر روز یه کار جدید می‌کنه،به عنوان مادر حس میکنم خیلی وقت آزاد بیشتری دارم،مثلا بیشتر به کار خونه میرسم و برای اولین بار وقتی بچه سرگرم بازی و فعالیته، فرصت صحبت با همسر و افراد دیگه هست،اگر خونه امن باشه خیلی با دل مطمئن میشه مدتی توی آشپزخونه کارای خونه رو انجام داد،حتی زمانی که بچه در حال بازیه میشه گاهی اوقات کتاب خوند یا به کارهای شخصی رسیدگی کرد،البته پسر ما دائم میاد و میخواد همون کتابی که دست ماستو بگیره دستش و هر کتاب دیگه رو نمی‌خواد

قبل از اینکه بچه داشته باشیم خیلی خانواده همسر رو نمی‌شناختم الان برخورد هاشون رو که با نوشون میبینم خیلی باعث تعحبمه اصلا درک نمیکنم،مثلا ما دو ماه ایران بودیم الان که برگشتیم اصلا بچه رو بغل نکردن! یعنی دلشون تنگ نوشون نشده؟!!

راستی زمانی که خونه مادر همسر میریم از بس بچه بغلمه و تمام وقت باید مراقبش باشم،دیگه واقعا اصلا دوست ندارم برم اونجا،

ضمنا همیشه کف زمین پر از موی سگه و سگاشون هرچی آلودگیه با خودشون میارن داخل!

شما جای من بودید می‌رفتید اونجا؟!


باورم نمیشه یک ماهه اومدیم ایران و این روزهای فوق العاده خوب مثل برق و باد میگذرند. روزهای پسری با پدربزرگ و مادربزرگش میگذره و هر دو حسابی خوشحالن از با هم بودن. من و همسر هم بالاخره بعد از مدتها استراحت میکنیم و می‌خوابیم. خیلی حس خوبیه هر زمان خسته ای بچه رو بدی یکی و بخوابی و بهتر اینکه صبح مجبور نیستم همزمان با بچه بیدار بشم، واقعا لذت میبرم از این روزهای کوتاه.


راستش چطور باید وقایع رو پذیرفت؟

یه واقعیت که قبولش واسم سخته طرز برخورد مردم اینجا با من و خانوادم هست و این رو نمی‌دونم چطور میتونم قبول کنم که آلمانی ها اینقدر سرد و خشک هستند؟! یه نمونه بهتون میگم،شاید شما هم تعجب کنید،خانواده همسر من خیلی خیلی آدمای خوب هستند،کلی کمکمون کردن و همیشه به فکرمونن اما یه چیزی منو آزار میده،خانواده همسرم سه تا نوه دارند و برخوردشون با نوه ها خیلی متفاوته مثلا یکی از نوه ها دائما بغل پدر همسرمه اما پسر ما رو شاید تا الان که پنج ماهشه،پنج بار بغل کرده!و دفعه قبل که بچه رو دادیم بهش ،قبولش نکرد و گفت هر وقت بغلش کردم گریه افتاد من موندم!!! خیلی خیلی تعجب کردم از این برخوردشون! خب بچه پنج ماهه گریه می‌کنه! عجیب تر اینکه وقتی آخر هفته ها ما میریم خونشون،تمام وقت بچه بغل ماست و چون محیط جدیده خود منم راحت نیستم و بیشتر از قبل خسته میشم! واسه همین واقعا رنج میکشم از اینکه برخوردشون با نوشون اینقدر سرده،این رو خوب میتونم درک کنم که به من به چشم غریبه نگاه میکنند اما به بچمون نه! شما بودید میتونید این واقعیت رو قبول کنید؟


خدایا اگه ایران جنگ شد چی میشه؟ خیلی از آینده میترسم. این مردم چه گناهی کردن؟.

به زودی میخوایم برای بار اول بریم ملاقات خانوادم و میترسم. همش فکر میکنم چی میشه اگه جنگ بشه ما چکار کنیم؟؟؟خدایا این اتفاق شوم رو از کشور و مردم ما دور کن.


خیلی اینجا از مردم و زندگی یاد گرفتم،ما خیلی ساده ازدواجمونو برگزار کردیم،حلقه نامزدی که همسر واسم گرفت،نقره بود و تنها طلایی که همسر واسم تا الان گرفته،حلقه ازدواجمون بود،اما من خیلی دوست داشتم یه سرویس طلا داشته باشم،همسر موافق نبود و چون واسه من مهم بود،خودم طلاهایی که داشتم رو فروختم و باهاشون یه سرویس طلا خریدم! اونم ارزوننرینش!

واسه ترجمه مدارکمون که واسه ازدواج نیاز داشتیم،سکه های سر عقدمونو فروختیم و پرداخت کردیم و واسه جشن عروسی،خانواده ما بیشتر پرداخت کردن با این حال از خیلی از خرجا زدیم. همه چیز ساده برگزار شد.

و اما الان اقوام رو میبینم که ازدواج میکنند و از اول بین دو خانواده مشاجره هست که کی،چقدر کادو هدیه داده و کی چقدر کمک کرده! همش مشاجره و دعوا! آخه این چه جور وصلتیه؟!


مجله سیب سبز - مهناز اسدی: این واقعیت که بچه‌دار شدن یکی از شیرین‌ترین و متفاوت‌ترین اتفاق‌هایی است که یک زن می‌تواند تجربه کند را کمتر مادری می‌تواند انکار کند و البته این واقعیت که بچه‌داری گاهی سخت‌ترین و طاقت‌فرساترین کاری می‌شود که یک زن به‌عهده دارد را هم کمتر مادری می‌تواند رد کند. بچه‌داری سخت است!



این را هر مادری خوب می‌داند؛ اما اگر نگاهی به عادات مادرانه‌تان بیندازید، خواهید دید که گاهی این شما هستید که کار را برای خودتان سخت‌تر از آنچه هست می‌کنید. مادران بی‌تجربه، مادرانی که به‌خاطر افسردگی بعد از زایمان توان‌شان کم شده و مادرانی که از حمایت و همراهی همسرشان بی‌بهره‌اند، تنها کسانی نیستند که بچه‌داری را با چاشنی اشتباهات ریز و درشت همراه می‌کنند.



واقعیت این است که مادری کردن، برای هر زنی با اشتباهاتی هم همراه است اما اگر در ادامه این مطلب با ما باشید، خواهید فهمید که گاهی با راه‌های بیش از اندازه ساده‌ای می‌توانید انجام دادن این اشتباه‌ها را متوقف کنید.



دردسرهای بچه‌داری را کم کنید


توپ توی زمین شماست



وقتی نوزادها به‌دنیا می‌آیند قسمت قابل‌توجهی از مغزشان کامل رشد نکرده و این رشد مغزی بر پایه روابط که بعد از تولد با شما و دنیای پیرامون‌شان برقرار می‌کنند کامل می‌شود. قرار نیست تنها گریه‌های نوزاد به بهانه‌ای برای درآغوش گرفتن‌شان تبدیل شود. بچه‌ها در ماه‌های اول به هیچ چیز بیشتر از یک آغوش گرم و سرشار از آرامش و محبت و دیدن چهره‌ای آرام و شاد نیاز ندارند. محققان بارها و بارها ثابت کرده‌اند بچه‌هایی که مادران‌شان در ماه‌های اول تولد لبخند به لب دارند از افسردگی، فشارهای روانی و اجتماعی رنج نمی‌برند، در سال‌های بعدی نمرات بهتری در آزمون‌های هوش می‌گیرند و توانمند‌تر از دیگر کودکان می‌شوند.



بغلی نمی‌شود! نترسید



ماه‌های اول تولد برای تمرین دادن کودک‌تان به بغلی نبودن زیادی زود است. وقتی کودک دو، سه ماهه شما روی تشک گریه می‌کند و به محض آمدن به آغوش شما آرام می‌شود، معنایش این نیست که بغلی شده، واقعیت این است که نوزادها نمی‌توانند فیلم بازی کنند و به شما دروغ بگویند؛ به‌همین دلیل در ماه‌های اول تنها برای خلاص شدن از تنهایی و قرار گرفتن در دستان شما گریه نمی‌کنند. عکس‌العملی که آنها در این سن به شما نشان می‌دهند واقعی است و وقتی با درآغوش کشیدن‌شان به آنها می‌فهمانید که کنارشان هستید، ناخودآگاه احساس امنیت می‌کنند و آرام می‌شوند. بچه‌هایی که به‌موقع و بدون دقیقه‌های متوالی گریه کردن به آغوش امن مراقبت‌کننده‌شان وارد می‌شوند، با همین امنیت بزرگ می‌شوند و دنیا را تا پایان عمر جای بهتری ارزیابی می‌کنند.



او را در کارتان شریک کنید



کودکی که تازه چهاردست و پا رفتن را یاد گرفته، احتمالا بیشتر از قبل دوست دارد در کنار شما باشد و همراه‌تان به همه گوشه‌های خانه سرک بکشد. در چنین روزهایی اگر تند قدم بردارید و او را جا بگذارید احتمالا اعتراض می‌کند و اگر مدت طولانی به کارهای خودتان مشغول باشید و سراغش نروید هم عصبی و کم‌تحمل می‌شود. بهترین راه برای اینکه هم به کارهای روزانه‌تان برسید و هم آرامش را از فرزندتان دریغ نکنید، این است که او را در انجام کارهای روزانه‌تان دخیل کنید.



اگر مشغول آشپزی هستید، می‌توانید به او هم چند کاسه و ملاقه نشکن بدهید تا بازی کند و با سروصدا درآوردن و لمس کردن این وسیله‌های بی‌خطر، خودش را سرگرم کند. اگر در حال پوست کندن هویج هستید، یک هویج سفت بدون پوست که هم تمیز است و هم کودک‌تان نمی‌تواند آن را تکه‌تکه کند و ببلعد را به دستش بدهید تا کمتر بی‌تابی کند.



در صورتی که ایستاده کار می‌کنید، می‌توانید از «آغوشی» هم کمک بگیرید و او را به خودتان ببندید تا از بالا شاهد انجام شدن کارها باشد و با وصل بودن به شما حس بهتری پیدا کند. البته یادتان نرود که وقت آشپزی کردن نباید خیال گذاشتن کودک در آغوشی را به سرتان راه دهید، چراکه ممکن است به‌خاطر پریدن روغن روی بدن کودک‌تان یا حادثه‌های دیگر دردسر تازه‌ای را درست کنید.



وقت را غنیمت بشمرید



بعد از آمدن بچه، مهم‌ترین چیز این است که از خودتان انتظارات واقع‌بینانه داشته باشید. اگر قبلا همیشه بساط سوپ و دسرتان به راه بوده، حالا وقت آن است که شام را ساده برگزار کنید و پروژه‌هایی که دوست داشتید انجام دهید اما وقت و انرژی فراوانی را طلب می‌کنند را به آینده موکول کنید. گذشته از این، تا می‌توانید روی کمک کسانی که نسبت به همراهی کردن با شما اعلام آمادگی می‌کنند، حساب کنید.



حتی اگر مستقل‌ترین زن در فامیل بوده‌اید،‌ حالا باید از اطرافیان‌تان کمک بگیرید و زمانی که آنها برای مراقبت از کودک‌تان به خانه شما آمده‌اند، وقت را برای رسیدن به کارهای دیگرتان غنیمت بشمرید. در این روزها اولویت‌های‌تان را مشخص کنید و یکی‌یکی به آنها برسید. اگر کمبود خواب کلافه‌تان کرده در این ساعات کسری خواب‌تان را جبران کنید و اگر تعهد داشته‌اید که کاری را آماده کنید، از زمان حضور دیگران برای انجام دادنش استفاده کنید.



می‌توانید در این ساعات به اندازه چند روز آینده غذا درست کنید و در فریزر بگذارید تا وقتی دوباره تنها می‌شوید، انرژی‌تان را برای چنین کاری صرف نکنید. اگر چند ماه بعد از تولد فرزندتان به شدت احساس خستگی، ضعف و حتی کلافگی می‌کنید،‌ خود را سرزنش نکنید. همه بچه‌های‌مان را دوست داریم، ولی این عشق چیزی از این واقعیت که بچه‌داری واقعا کار سختی است را تغییر نمی‌دهد. پس به خودتان حق دهید و در عین حال به‌دنبال راه‌های موازی برای نزدیک‌تر کردن زندگی که با آمدن کودک‌تان هر روز شیرین‌تر می‌شود، به روزهای آرامش فکر کنید.



نگذارید اشک بریزد



گفتیم که در ماه‌های اول زندگی، دلیلی ندارد که از بغلی شدن کودک‌تان ترس داشته باشید. پس در این ماه‌ها اجازه ندهید برای محروم ماندن از آغوش شما گریه کند. اگر قصد دارید اتاق خوابش را جدا کنید یا شیر شبانه‌اش را قطع کنید باید کمی شجاع باشید اما نباید چنین کارهایی باعث بیش از اندازه گریه کردنش شود.



گریه نوزادان زیر 12ماه حتما باید کنترل شود، چراکه با گریه شدید در بدن بچه‌ها هورمون استرس ترشح می‌شود و به سلامت جسم و روان‌شان آسیب می‌زند. طبیعی است وقتی که می‌خواهید کودک‌تان را در ساعت مشخصی بخوابانید کمی اعتراض کند یا ادای گریه کردن را در آورد. اما اگر اشک‌هایش سرازیر شد و دیدید که حسابی آشفته شده، راهی دیگر برای اجرای این قانون پیدا کنید و نگذارید هورمون‌های استرس به بدنش حمله کند.



دردسرهای بچه‌داری را کم کنید


خوابش را قیچی نکنید



بی‌خوابی شبانه یکی از دشوارترین مراحل مادری است؛ اتفاقی که می‌تواند شما را حسابی خسته و ناتوان کند. گرچه بچه‌ها در سال اول زندگی به‌ویژه در ماه‌های اول الگو‌های مختلفی برای رفتار کردن و خوابیدن دارند اما برخی مادران هم با بیش از اندازه حساسیت به خرج دادن، برچسب‌هایی روی کودک‌شان می‌زنند که باعث سخت‌تر شدن کار‌شان می‌شود.



همه بچه‌ها در یک زمان و به یک اندازه نمی‌خوابند اما برای اینکه بگویید کودکی بی‌خواب یا بدخواب دارید، باید به نکات مختلفی دقت کنید. اولین نکته این است که خواب پیوسته شبانه یعنی 5ساعت خوابیدن در شب. اگر کودک شما درست از ساعت10 که به خواب می‌رود تا ساعت8 صبح که از جایش بلند می‌شود، نیم ساعت نیم ساعت بیدار می‌شود و حتی در نیمه شب این 5ساعت خواب متوالی را تجربه نمی‌کند، باید با پزشکش در این مورد صحبت کنید اما اگر در میانه شب چند بار از خواب بیدار می‌شود، نمی‌توانید اسمش را کودک بدخواب بگذارید. همه بچه‌ها شب‌ها بارها بیدار می‌شوند، اما تفاوت‌شان با هم این است که بعضی بچه‌ها می‌توانند خودشان بخوابند و بدون دخالت والدین‌شان دوباره به خواب بروند بعضی نه. با وجود این گذشته از تفاوت این دو گروه، رفتار اشتباه شما هم می‌تواند باعث تشدید بی‌خوابی کودک‌تان شود.



اگر به محض پهلو به پهلو شدنش او را در آغوش می‌گیرید تا به خیال خودتان آرامش کنید، باید بدانید که با این کار خواب را به‌طور کامل از سرش می‌پرانید و مشکل را چند برابر می‌کنید. پس در ابتدا به کودک‌تان بدون آفتابی شدن در حوالی تختخوابش اجازه دوباره به خواب رفتن را دهید و اگر دیدید به شدت بی‌تابی یا گریه می‌کند، خودتان را وارد گود کنید.



با مادرها همراه شوید



آنچه ممکن است در این ماه‌های اول به آن نیاز داشته باشید،‌ شنیدن حرف‌های مادرانی است که دقیقا احساسات و لحظه‌هایی مشابه شما را تجربه می‌کنند. شنیدن همین حرف‌ها می‌تواند به شما احساس خوشایند تنها نبودن را بدهد و عذاب وجدانی که ممکن است هر روز به‌خاطر کم و کاستی‌های کارتان تجربه کنید را از شما بگیرد.



به همین دلیل از وقتی که با کمک‌های دیگران برای‌تان ایجاد می‌شود، برای رفتن به دورهمی‌های مادرانه استفاده کنید و اگر چنین جمعی را نمی‌شناسید، با فرزندتان به یکی از موسساتی که کلاس‌های مادر و کودک برگزار می‌کند، بروید تا در آن محیط با جمع مادرانی که کودکان‌شان هم سن و سال فرزند شماست، آشنا شوید. گپ زدن با این مادران و رفت‌وآمد با آنها نه تنها باعث می‌شود خود را بی‌جهت به‌خاطر اشتباهات احتمالی‌تان سرزنش نکنید، بلکه شما را به دنیایی از تجربیات تازه وارد می‌کند که دانستن‌شان قطعا می‌تواند مفید و ارزشمند باشد.


بی خوابی ها کماکان ادامه داره اما چند هفته است فرصت غذا خوردن و دستشویی رفتنو پیدا کردم و همین خوبه،یه کم امیده که شبها با همسر میتونیم شام بخوریم،یه مقدار حس میکنم روزها متفاوت از قبل شدند،مثلا میتونم یه غذای ساده و سریع درست کنم یا به گلها و سبزیجاتم رسیدگی کنم،لباس ها رو توی ماشین بریزم یا تاشون کنم و یا جارو کنم. نی نی این روزا دستشو کشف کرده و حسابی درگیر نگاه کردن به اطرافش. خیلی با مزه شده کارهای جالبی می‌کنه اما همچنان حس ضعف توی بدنم دارم با اینکه خیلی کار از خودم نمی‌کشم و همش سعی میکنم غذای ساده درست کنم و تغذیه خوب داشته باشم،ضمنا این روزا ورزش هم میرم و خیلی حس خوبی دارم با ورزش.


از اینکه نمیتونم خدا رو به خاطر نعمت‌هایی که بهمون داده شکر کنم و این همه شکایت که از بچه دارم از خودم بدم میاد چطور میتونم شاد و راضی باشم وقتی هر بار دو هفته بی خوابی داریم؟.

دو هفته است دوباره بی خوابیم!

توی این مدت خیلی از همسر کمک گرفتم بیشتر از قبل، همسر توی روزهای سخت تقریبا نصف روز بچه رو میگیره صبحها می‌گیره که من بتونم بخوابم و عصرها بعضی اوقات که بتونم آشپزی و خرید کنم.

هفته ای یکبار میریم شام خونه خانواده همسر و آشپزی نمیکنیم.

کارامو اولویت بندی کردم و اولین اولویت رو خودم گذاشتم.

ورزش رو شروع کردم.

اما به خدا هیچ کدوم اینا هیچ کدوم،جای خواب شبی که داشتیم رو نمیگیره.

خسته ام!


بیدار شدن دوباره در میان خواب: اگر کودکتان در حال حاضر شب‌ها برای دوره‌های طولانی می‌خوابد، از آن لذت ببرید. اما گاهی شیرخوارانی که برای هفته‌ها یا ماه‌ها، شب‌ها بیدار نمی‌شدند، ممکن است مجدداً شب‌ها بیدار شوند. بنابراین تعجب نکنید اگر به شکل ناگهانی و دوباره، هر چند ساعت یک بار کودکتان شما را از خواب بیدار کند. این تغییرات خواب که پسرفت‌های خواب نام دارد، در طول دوره‌های جهش رشد کودک، رایج و معمولاً موقتی است و دلیلش این است که شاید کودک بیش از پیش آگاهی اجتماعی پیدا کند و ناگهان بیدار شود و برای دیدن شما گریه کند یا ممکن است به قدری درگیر یادگیری مهارت‌های جدید مانند غلت خوردن یا نشستن باشد که در خواب نیز این مهارت‌ها را تمرین کند و در نتیجه خود را از خواب بیدار کند.


ساعت چهار صبح،پسر ما توی دوران جهش رشدی هست و من از ساعت یک شب تا الان نتونستم بخوابم،پسری تمام شب رو روی شکمم خوابیده و به محض اینکه میذارمش پایین از خواب می پره! من از کمردرد خوابم نمیبره! به فکر افتادم. فکرای همیشگی راجع به فلسفه بچه داشتن.

یه فکرای عجیبی توی سرمه بعد از زایمان همش به این فکر میکردم که میتونم از پس مادر بودن بر بیام یا نه چون هر روز می‌دیدم سخت تر از قبله،با اینکه کمک مامانم و همسرم رو داشتم بازم حس میکردم کم آوردم دلیل اصلی سختی بچه داری واسه من بی خوابی هاش بود الان بعد از سه ماه میتونم بگم خیلی خیلی بهتر شده،بی خوابی ها کمتر شده ولی اصلا راحت نشده،راستش من همیشه عاشق بچه ها بوده و هستم،همیشه آرزوی داشتن بچه خودم رو داشتم اما واقعا چیزی که آدم توی عمل تجربه می‌کنه با تمام اون رویاها فرق داره،واقعیت اینه که بچه داری یعنی پایان آزادی،زندگی مشترک و خوشی! بله به همین سادگی،واقعیت اینه که حتی با وجود کمک،بچه داری به چیزی فرای سخته،از زمانی که مادر شدم،به تمام زنهایی که میشناسم و مادر شدند یه جور دیگه نگاه میکنم،از نظرم تمام فامیل که بچه دارند خیلی آدم های قوی هستند،قبلا خیلی به تربیت کسایی که میشناختم خرده می‌گرفتم که خیلی اشتباه با بچه برخورد می‌کنند اما الان خودم توی این موقعیت هستم و می‌دونم که تربیت سخت ترین کار دنیاست و به هیچ مادری نمیشه خرده گرفت،صرفا داشتن بچه و نگهداری از اون از خود گذشتگی بزرگیه چه برسه که بخوای بچه رو تربیت درست هم بکنی.

خیلی از این لحاظ خوشحالم که ایران نیستیم،الان که توی اون شرایط نیستم و به خانمهای فامیل فکر میکنم، میتونم با اطمینان بگم که اکثریت خانمهایی که میشناسم تحت فشار جامعه مادر شدن یعنی مادر شدن یه جورایی از طرف جامعه بهشون تحمیل شده متاسفانه خیلی از اونا که من میشناسم وضع خوبی ندارند،خسته اند و راهی ندارند جز ادامه دادن،ادامه دادن راهی که خودشون انتخاب نکردن. فکر میکنم مادری به خودی خود خیلی خیلی سخته چه برسه به زمانی که کسی تصمیم بگیره واست که باید بچه بیاری . با اینکه این تصمیم خود ما بود که بچه داشته باشیم و کاملا برنامه بچه داشتن داشتیم،من هم خودم رو یه جورایی تحت اجبار جامعه میبینم،زمانی که بعد از چند سال تجرد که اتفاقا سالهای خیلی خوبی بود، از این و اون می‌شنیدم که چرا تا الان مجرد موندم و بعد از ازدواج که دعاهای آشنا و نزدیکان رو می‌شنیدم واسه بچه داشتنم! اون حس اجبار باهامه و باید بگم متاسفم از جامعه ای که داخلش زندگی می‌کردم. جامعه ای که اصلا واسه تصمیمات فردی افراد،احترام قایل نیست و فقط میخواد تحمیل کنه هرچیزی رو که روال یه زندگی عادی تلقی میشه! روال زندگی عادی،مجرد بودن نیست،یه زندگی عادی بدون بچه زندگی معنی نداره و کلا زندگی توی چارچوب خارج از خانه و خانواده هیچ معنی نداره!.

حالا سوال من از شما،آیا شما هم خودتون رو تحت فشار جامعه میدونید و اگه آره توی چه زمینه هایی؟


شاید شما تازه مادرا،این دوره رو تجربه کردید،بچه جیغ میزنه،دایما گرسنه است،خسته است ولی نمی‌خوابه،بی قراره،دایما میخواد بغل بشه و خلاصه اینکه شما یه لحظه آرامش ندارید،شاید شما هم از اطرافیانتون بشنوید که:

⁦✔️⁩ لوسش کردی ⁦✔️⁩از بس بغلش کردی!⁦ ✔️⁩ شاید مریضه،⁦

✔️⁩بچه رو بردی بیرون سرماخورد،⁦

✔️⁩لابد شیرت کمه سیر نمیشه و و و!

اصلا به این حرفا گوش نکنید و آروم باشید،هیچ کدوم از این حرفا درست نیست،نوزاد شما داره یکی از مراحل جهش رشدی رو طی می‌کنه و این روزا روزای خیلی سختی واسه نوزاد و پدر مادره،پس آروم باشید و فقط با صبر و آرامش این دوره رو طی کنید و بدونید روزهای خوب میان فقط باید آرامش خودتونو حفظ کنید و کارها رو با کمک همسرتون پیش ببرید،استراحت کنید و هرچیزی که بچه بهش نیاز داره رو فورا بهش بدید. این یکی از مقالات خیلی خوبی که راجع به جهش رشدی پیدا کردم:

درست در هفته سوم (همچنین هفته ششم و در سه ماهگی) تمام نوزادان، چه آن هایی که از شیر مادر تغذیه می کنند و چه آن هایی که از شیشه شیر می خورند، یک رشد ناگهانی خواهند داشت. در این زمان فرزندتان بیشتر شیر می خواهد و با ولع و انرژی بیشتر و به مدت طولانی تر به سینه شما می چسبد. در این حالت ممکن است از سینه های تان شیر بچکد و دردشان هم زیاد شود، اما بدن شما در هماهنگ شدن با شرایط جدید توانایی فوق العاده ای دارد و احساس درد و ناراحتی به زودی از بین خواهد رفت. نوزاد که میزان شیر دریافتی اش را تعیین کند (با شیر خوردن زیادتر و محکم تر مکیدن سینه)، ناراحتی شما هم از بین خواهد رفت و سینه های تان به برنامه جدید عادت خواهند کرد. ولع و عطش نوزادتان چند روز یا نهایتا یک هفته بیشتر طول نخواهد کشید.

شیر دادن نوزاد در دوران جهش های رشدی او بسیار مهم و حائز اهمیت است و کیفیت و کمیت شیر دادن شما بایست با نیازهای غذایی او مطابقت داشته باشد. شاید وسوسه شوید که گاهی شیشه را هم وارد بازی کنید تا کمتر خسته شوید و نفسی بکشید، اما این کار بی فایده است. تا وقتی که به نوزاد اجازه ندهید هر قدر که می خواهد شیر بخورد ذخیره شیر درون سینه های شما به مقدار لازم افزایش نخواهد یافت و دچار کمبود شیر خواهید شد که این هم شما و هم فرزندتان را کلافه می کند. وارد کردن شیشه به عنوان مکمل تغذیه باعث می شود نوزاد زودتر از آنچه که برنامه اش را داشتید از شیر گرفته شود و دیگر به شما به عنوان منبع غذایی اش نگاه نکند


سلام دوستان عزیز ممنونم از نظرای خوبتون من واقعا از نظراتتون یاد گرفتم،الان یک هفتست وضعیت خواب و خوراکمون بهتر شده،اوضاع از اون سختی تا حدی در اومده،هفته های قبل هفته های سختی بود که مطمئنا دوباره تکرار میشن اما فعلا داریم یه کم استراحت میکنیم،توی اینترنت که سرچ کردم راجع به ماه سوم به مطالب جالبی برخوردم توی این ماه،بچه ها رشد می‌کنند و واسه همین وابستگی زیادی به مادر پیدا می‌کنند،بیشتر گریه میکنن و بیشتر تقاضای شیر می‌کنند،کمتر می‌خوابن و واقعا روزهای سختیه واسه والدین. الان ما دوره رشد رو رد کردیم و تا دوره رشد بعدی می‌تونیم یه کم استراحت کنیم،دوره رشد بعدی هفته دهم و بعد هفته دوازدهم هست که باید آمادش باشیم،توی این روزا که دوره رشد هست،واقعا نیاز به همکاری پدر مادر با هم هست چون فشار کار خیلی خیلی زیاده و خستگی ها چند برابر میشن. این یکی از مقالات جالبی که در اینباره خوندم:

درست در هفته سوم (همچنین هفته ششم و در سه ماهگی) تمام نوزادان، چه آن هایی که از شیر مادر تغذیه می کنند و چه آن هایی که از شیشه شیر می خورند، یک رشد ناگهانی خواهند داشت. در این زمان فرزندتان بیشتر شیر می خواهد و با ولع و انرژی بیشتر و به مدت طولانی تر به سینه شما می چسبد. در این حالت ممکن است از سینه های تان شیر بچکد و دردشان هم زیاد شود، اما بدن شما در هماهنگ شدن با شرایط جدید توانایی فوق العاده ای دارد و احساس درد و ناراحتی به زودی از بین خواهد رفت. نوزاد که میزان شیر دریافتی اش را تعیین کند (با شیر خوردن زیادتر و محکم تر مکیدن سینه)، ناراحتی شما هم از بین خواهد رفت و سینه های تان به برنامه جدید عادت خواهند کرد. ولع و عطش نوزادتان چند روز یا نهایتا یک هفته بیشتر طول نخواهد کشید.

شیر دادن نوزاد در دوران جهش های رشدی او بسیار مهم و حائز اهمیت است و کیفیت و کمیت شیر دادن شما بایست با نیازهای غذایی او مطابقت داشته باشد. شاید وسوسه شوید که گاهی شیشه را هم وارد بازی کنید تا کمتر خسته شوید و نفسی بکشید، اما این کار بی فایده است. تا وقتی که به نوزاد اجازه ندهید هر قدر که می خواهد شیر بخورد ذخیره شیر درون سینه های شما به مقدار لازم افزایش نخواهد یافت و دچار کمبود شیر خواهید شد که این هم شما و هم فرزندتان را کلافه می کند. وارد کردن شیشه به عنوان مکمل تغذیه باعث می شود نوزاد زودتر از آنچه که برنامه اش را داشتید از شیر گرفته شود و دیگر به شما به عنوان منبع غذایی اش نگاه نکند.


نمی‌دونم به خاطر وجود پسرمون چقدر باید خدا رو شکر کنم. اون روزای سختی که نمی‌تونستیم بخوابیم هیچ وقت فکر نمی‌کردم روزی برسه که اینقدر شاد باشم و خدا رو به خاطر وجودش شکر کنم. اینقدر زندگی رو واسه ما قشنگ تر کرده و اینقدر همه چی رنگی رنگی شده که نمی‌دونم قبلا بدون وجودش چطور زندگی میکردیم. با اینکه خیلی کار زیاد شده و دایم باید کار کنیم ولی پسر ما فوق العادست همش به همسرم میگم مثل پسر ما دیگه تو دنیا پیدا نمیشه. آخه کدوم بچه ده ماهه ای ساعتها خودش تنهایی بازی می‌کنه. کدوم بچه ای حتی وقتی افتاده و از دهانش خون میاد می‌تونه بخنده و به بازی ادامه بده؟. کدوم بچه ای اینقدر بی سر و صدا و آرومه و اینقدر میخنده؟.

من به خاطر وجود پسرم خدا رو شکر میکنم و ازش می‌خوام بتونم مامان خوبی واسش باشم.


واقعا ما آدما،خیلی عجیبیم زود به شرایط جدید عادت می‌کنیم و حتی اگر سخت باشه،ادامه میدیم امشب به خاطر یه کلاس کاری که دور از خونه بود، برای اولین بار بدون پسرم خوابیدم و با اینکه فکر میکردم راحت بخوابم ولی با فکر زیاد بهش و عادت اینکه شبا یه چهار بار بیدار میشم،از خواب میپریدم به اضافه مشکل بزرگ شیر! که مادر هر جا باشه،باید غذای مخصوص نی نی رو حمل کنه.دیشب به بابای مهربونش زنگ زدم که تمام روز رو مراقب آقا پسرمون بود و دیدم که با اینکه ساعت دوازده شبه خیلی خستست و‌ نخوابیده.باهاش حرف زدم فقط منو نگاه کرد اما اصلا نخندید یه چیزایی ام زمزمه میکرد عشق کوچولوم. همینطور که با بابایی داشتم حرف میزدم یه دفعه دیدم چشاشو بست عشقکم. انگار همینطور هم آروم شد. وفور لحظه ها رو می‌شمارم که دوباره عشق کوچیدند تو بغل بگیرم. چقدر سخته این جدایی.


امروز میخوایم در مورد نان بروتچن آلمانی صحبت کنیم. بروتچن (Brötchen) در زبان آلمانی یعنی «نان کوچک». که اسم خیلی مناسبی هم هست. البته این نون های کوچک دوست داشتنی اسم های زیادی داره: Semmel, Schrippe, Rundstück or Weck, Weckle, Weckli, or Wecken …بسته به این که کجای آلمان برید ممکنه هر کدوم از این اسم ها رو بشنوید. این نان های زیبا برای تهیه ساندویچ های کوچکی که معمولا توی مهمانی ها سرو میشن عالی هستن. البته میتونید هم کمی بزرگتر چونه بگیرید و به عنوان نان همبرگر ازش استفاده کنید. در ضمن میتونید مثل خود اروپایی ها نان ها رو از وسط نصف کنید. مقداری کره بمالید و وسطشون مربا بریزید. این طوری بروتچن میتونه نان صبحانه هم باشه.

روی نان آلمانی حسابی ترده و ولی داخلش نرم و برای ساندویچ درست کردن کاملا مناسبه. دلیل ترد شدنش هم استفاده از رومال سفیده تخم مرغه. یه نکته مهم دیگه هم اینه که مقداری یخ زیر خمیر در فر قرار میگیره و با ایجاد بخار بافت نان رو کاملا منحصر به فرد میکنه. بعد از یه مدت که خمیر توی فر موند و عطر خوش نون بلند شد خاطره خوش همه وقتایی که از جلوی نونوایی رد شدید و هوس نون داغ تازه کردید توی ذهنتون زنده میشه. واقعا که هیچ نونی با نون داغ تازه از تنور درومده قابل مقایسه نیست

منبع:ایران کوک


دیروز واسه دوست ایرانیم یه کیک تولد درست کردم و خواستم سولپرایزش کنم اول بهش هیچی نگفتم شب که میخواستم کیک رو ببرم براش نوشتم خونه ای؟و وقتی گفت نه
_گفتم یه کیک برات درست کردم واسه تولدت میخواستم بیارم فردا چی خونه ای؟
_ااا چه حیف شد مرسی که به یادم بودی فردام خونه نیستم این هفته خیلی سرم شلوغه!
خیلی ناراحت شدم اینقدر زیاد که تصمیم گرفتم بنویسمش نوشتن یه کم بار حرفای نه چندان مودب رو کم میکنه
جالا ما موندیم و یه کیک که کلی واسش وقت گذاشتم و این حس بد که چرا به جای وقت گذاشتن واسه درست کردن این کیک وقت واسه پسرمون نذاشتم؟.
نظرتون چیه؟این برخورد به نظرتون مودبانه است؟

امروز دعوت بودیم تولد یکی از بچه های گروه بازی که میرم،این یه گروه شامل ما مادرا و بچه هایی میشه که توی کلاس ورزش بعد از زایمان آشنا شدیم. گروه جالبیه و خیلی چیزا رو ازشون یاد گرفتم،یکی از بچه ها یکساله شد و یه تولد خیلی خیلی ساده واسش گرفتن،آقا گل پسر ما هم کمتر از یکماه دیگه،یکساله میشه و من اینو باور ندارم. وقتی به این یکسال فکر میکنم اصلا سختی ها و بی خوابی هاشو یادم نمیاد واقعا عجیبه. اصلا لحظه زایمان رو یادم نمیاد با اینکه اینقدر سخت گذشت! فقط خیلی ناراحتم که اینقدر لحظات سخت داشتم و واقعا نتونستم اونقدر که باید لذت ببرم. خیلی شکایت کردم می‌دونم الان دوباره بی خوابیم افتاده و دارم فکر میکنم به تولد گل پسر نمیدونم چطور تولدی بگیرم از یه طرف واقعا دوست دارم یه تولد خوشگل و کوچیک بگیریم و از طرفی حوصله برنامه ریزی و آشپزی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌کیک پزی و این کارای سخت رو ندارم! از طرفی هم واقعا دست تنهام و باید خودم از خودم مایه بذارم! بچه رو هم که نمیشه به حال خود رها کرد! دوست دارم یه غذا باشه همراه با کیک و تنقلات ولی نمیدونم چه غذایی درست کنم و چه جور کیکی که هم راحت باشه و هم قشنگ!

واقعا جای خانوادم توی اولین تولد اولین نوشون خالیه.


امروز دوباره برای بار دوم کلاس دارم و کلاسم اینطوریه که آخر هفته دو روز پشت سر هم هست و چون شهری که کلاسم هست دوره از خونه هست ،باید شب رو توی خوابگاه بگذرونم،اوائل که سرد نشده بود با همسر و گل پسر میومدیم و شب رو توی هتل میگذروندیم اما الان دو جلسه است که خودم تنها میام و آقا پسر یکسالمون پیش باباش توی خونه میمونه. قبل از اینکه بیام اصلا نمی‌دونستم چطور باشه فکر میکردم حالا حداقل یه شب درست و حسابی بخوابم و یه استراحت کنم از دست آقا پسر فعال و شیطونمون

با اینکه الان پنج ساله از سالگرد عقدمون میگذره وقتی عکسهای عقد مردم رو توی اینترنت میبینم خیلی افسوس میخورم که چرا اینقدر مراسم ما ساده بود، اینقدر ساده،من حتی لباس نخریدم حتی یه آتلیه و آرایشگاه نرفتیم،خودم خودمو آرایش کردم،راستشو بگم نمی‌دونستم میتونم از پس این انتخاب سخت بر بیام یا نه! راستش امیدی نداشتم! انتخاب سخت و پر ریسکی بود اینقدر که واسه جشن عروسیمون هم باورم نشده بود که یوناس همسرمه!فرصت نشد حتی یه دسته گل بخریم اینقدر هول هولی به ما گفتن باید توی این روز توی فلان محضر باید عقد کنید فقط چون همسر من ایرانی نبود همه چیز از قبل برنامه ریزی کرده بودن! خلاصه اینکه الان که فکر میکنم و هزار باره فکر میکنم خیلی ناراحتم که کسی حداقل کمک فکری نکرد و نتونستیم اون روز رو رویایی جشن‌ بگیریم.


شمارش مع تولد گل پسر و یادآوری سالی که گذشت برامون.سالی پر از تجربه های جدید و پرکار ترین سال عمرمونسالی که سخت بود اما خیلی قوی شدیم و خیلی چیزا یاد گرفتیم،یارد گرفتیم قدر تک تک لحظات زندگی رو بدونیم،یاد گرفتیم بخشش رو،یاد گرفتیم تقسیم وظایفو،خیلی یاد گرفتیم خیلی زیاد ما تمام این سال رو به جز ماه اول و مدتی که ایران بودیم خودمون دوتایی کارهامون رو کردیم،بچه دست یکی بود اون یکی کارهای خونه رو انجام میداد،وقتی یکی استراحت می‌کرد اون یکی بچه رو می‌گرفت،شبا یکی بچه رو میخوابوند و یکی دیگمون ظرف میشست،الان هم به همین منوال ادامه داره اینجا ما هیچ کمکی نداشتیمو با این حال تونستیم،تولد یکسالگی پسری رو جشن می‌گیریم در اصل واسه خودمون که نتونستیم از پسش بر بیایم.و خیلی خیلی خوشحالم که همسر کار انعطاف پذیری داره و چون توی خونه کار می‌کنه،همیشه با ما برنامه میریزه،خیلی وقتا وقتی هر دو خسته و بی خوابیم مرخصی میگیره یا کمتر کار می‌کنه و یا زمانی که کار اداری یا نوبت دکتر داریم ما رو با ماشین می‌رسونه. خیلی خوشحالم که اینقدر همراه و علاقه منده.

شمام اگر دوست داشتید تجربیاتتون رو از بچه داریتون بگید اگرچه اغلب کسایی که ایران میشناسم حتما یه کمکی دارند،شما چطور؟


یکساله که اومدی تو زندگیمون و هر روز هر روز زندگیمون توی این سال یه رنگی داشت امروز روز تولد توست و پارسال این موقع بعد از دو شب و دو روز درد رفتیم بیمارستان. روز اولی که زنگ زدیم پرسیدن فاصله دردها چقدره و چون هر ده دقیقه بود،گفتن باید صبر کنم تا فاصله دردها هفت دقیقه باشه. این اتفاق دو شب نیفتاد و تمام دو شب و روز من هر ده دقیقه یه بار درد داشتم. درد زایمان رو فقط کسی می‌فهمه که کشیده باشه یه دردیه مثل اینکه استخوانها می‌خوان خرد بشن و آینه خیلی کوتاهه ولی سخته چون فاصله منظم داره. توی کلاس بهمون گفته بودن باید نفس بگیریم و من تمام شب رو تا صبح از درد زیاد نتونستم بخوابم،صبح زود به مامای زایمانم پیام دادم که فاصله دردها هنوز ده دقیقست ولی خیلی خسته ام و می‌خوام بخوابم نتونستم و اون گفت که یابد زنگ بزنم بیمارستان و بریم که بهم یه داروی ضد درد بزنن که بتونم یه کم استراحت کنم. برای دومین بار رفتیم بیمارستان و اونجا گفتن که برم توی وان حموم و بعد بهم یه داروی مسکن زدن،مامانم خونه موند چون نمی‌دونستیم زایمان اتفاق بیفته یا نه! بعد از دارو باز هم بهتر نشدم و هر چیزی که خورده بودم رو استفراغ کردم! واسه همین هیچ انرژی نداشتم و اون موقع پروسه زایمان شروع شد حدود پنج و شش عصر فاصله دردها کم و دردها خیلی زیاد شدن. ازشون خواستم به مسکن بدن یا داروی بی حسی از کمر بزنن بهم گاز خنده زدند که فوق العاده بود،اصلا دردها رو نمی‌فهمیدم. بعد از دردهای شدید و یه زایمان خیلی سخت آقا پسرمون ساعت نه شب به دنیا اومد و فورا که گذاشتن تو بغلم فقط بوسش میکردم. هیچ وقت همچنین عشقی رو قبلا تجربه نکرده بودم. تجربه به این قشنگی رو حیفه که آدم توی زندگی نداشته باشه واسه همه این تجربه فوق العاده رو آرزو میکنم.


امروز بعد از یکسال تونستم یه کوفته درست کنم واقعا زمانبره و درست کردنش خیلی کار می‌بره و با بچه واقعا سخته،فقط زمانی که خوابه میشه آشپزی کرد! ولی در هر صورت غذای مورد علاقمه به این موضوع فکر کردم به موضوع غذا توی فرهنگ آلمانی و ایران

از نظر من غذا برای مردم آلمانی اهمیتی چندانی نداره یعنی واقعا به هر چیزی بخورن راضین چیزی که خیلی با ایران فرق داره غذا واسه ما خیلی اهمیت داره و به نظرم غذاهای ایرانی خیلی هم سالمن و آلمانی ها چون خیلی وقت نمیذارن واسه غذا در نتیجه نه غذای سنتی آنچنانی دارن و نه غذاهای سالم! این بحث رو با مادرای گروهی که هستم کردم اونا گفتن که اصلا آشپزی نمی‌کنند یا غذای ساده می‌خورند هر روز و یا نون و پنیر و یه چیزایی مثل موسلی!! به بچه ها هم غذای آماده فروشگاهی می‌دن!

و البته از خیلی از مردم خودمون دیدم و شنیدم که چقدر آشپزی و غذا براشون مهمه و اونم غذای سالم و حداقل یه بار توی روز!

این رو دوست مکزیکیم که همسر آلمانی داره گفت که این مشکل رو با همسرش داره که همسرش میگه نیاز نیست آشپزی کنی،نون که هست! و اون می‌گفت من باید واسه صبحونه هم آشپزی کنم! اونم با سه تا بچه!

تفاوت فرهنگیه دیگه.

شما چی؟روزی چند بار آشپزی میکنید و چقدر غذای گرم دوست دارید؟؟با بچه چطور میتونید آشپزی کنید؟


خیلی به این موضوع فکر میکنم که چقدر حیوانات بی رحمانه تیر ما آدما کشته میشن و الان چند وقتیه که می‌خوام گوشت مصرفیمونو کم کنم شاید یه روز بتونم حذفش کنم،اولین اقداماتم‌ این بود که اول مقدار گوشت غذاها رو خیلی کم تر از قبل کردم و دوم اینکه دستورهای گیاهی رو امتحان میکنم


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

"در دیار نیلگون" وبلاگ شخصی همسرانه_ مادرانه Michael آموزشي یادداشت های یه دختر تنبل سراب عاشقی بازسازي ساختمان - طراحي دکوراسيون تجاري ونوس گرافیک